رسته‌ها
غزلیات حسین منزوی
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 154 رای
نویسنده:
امتیاز دهید
5 / 4.4
با 154 رای
این مجموعه شامل 58 غزل میباشد.
بیشتر
اطلاعات نسخه الکترونیکی
تعداد صفحات:
29
فرمت:
PDF
آپلود شده توسط:
bardia_ezadmehr
bardia_ezadmehr
1389/06/16

کتاب‌های مرتبط

دیوان رفعت سمنانی
دیوان رفعت سمنانی
4.6 امتیاز
از 35 رای
دیوان فیاض لاهیجی
دیوان فیاض لاهیجی
4.7 امتیاز
از 37 رای
رباعیات خیام
رباعیات خیام
4.6 امتیاز
از 633 رای
دیوان انوری
دیوان انوری
4.7 امتیاز
از 44 رای
برای درج دیدگاه لطفاً به حساب کاربری خود وارد شوید.

دیدگاه‌های کتاب الکترونیکی غزلیات حسین منزوی

تعداد دیدگاه‌ها:
30
تو تازیانه میزنی به زخمه‌ی خیال من
من و آب و دانه می‌دهم به خوش خیال باورم
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست!
آندم که میگفتی مخور می ، محتسب تیز است
خشم و خروشت را در آن سامان کسی نشناخت
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست....آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

دیر آمده بودم، شاید هزاران سال:
وقتی که چینی برجبین آب، می افتاد
یا پنجه ی خشک ِ چناری را
می برد با خود باد،
ما، یادمان می رفت
که بین چین و آب و باد و برگ
پیوند دیرینی است
چون
پیوند عشق و مرگ
یک گل که میپژمرد
در ما کسی می‌مـرد


تقویم های کوچک ما را
توفان
ورق میزد . . .
آبادم و خرابم ، دریایَم و سرابم
هم آتش و هم آبم ، هم شب ، هم آفتابم
هم ماه ، هم پلنگم ، هم آب ، هم نهنگم
هم شهد ، هم شرنگم ، هم شیر ، هم شرابم
فارغ ز چند و چونم ، هم عقل ، هم جنونم
هم سکته ی سکونم ، هم نبض اضطرابم
گلزار و گلخنم من ، تاریک و روشنم من
هم جان و هم تنم من ، هم عشق ، هم عذابم
سودایی از محالم ، رؤیایی از خیالم
دنیایی از سؤالم ، دریایی از جوابم
با سادگی ، نبوغم . با تیرگی ، فروغم .
هم راست ، هم دروغم ، هم چهره ، هم نقابم
هم اینم و هم آنم ، هم تیر ، هم نشانم
هم لوح آسمانم ، هم ، خامه ی شهابم
شرحی شگفت دارم ، هم صفر ، هم هزارم
هم ، هیچ در شمارم ، هم ، هست در حسابم
من ساز رگ بریده ، و آواز نا شنیده
هم خواب دیده گنگم ، هم گنگ ِ دیده خوابم *
___________
* من گُنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش ...

زنده یاد حسین منزوی
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک میگوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
"حسین منزوی"
واقعا مایه ی افتخار منه که منزوی شاعر شهر ماست!عاشق شعرهای زیباش هستم
.شعری نوشت عاشق
کان سیب‌های راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف، تو می‌پروری هنوز؟
معشوق خواند و پرسید :
تو سیب خورده‌ای هیچ؟
... عاشق نوشت:
نه ! یعنی که از تو
از تو چه پنهان
ای باغبان باغ بهشت ! ای یار !
من سیب خورده‌ام اما ،
سیب بهشت، نه !
حسین منزوی
غزلیات حسین منزوی
عضو نیستید؟
ثبت نام در کتابناک